گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است اما چه سود حاصل گلهای پرپر است - شعری از بیداد



گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!

شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!

از آن زمان که آیینه‌گردان شب شُدید
آیینه دل از دَم دوران مکدر است

فردایتان چکیده امروز زندگی است
امروزتان طلیعه فردای محشر است

وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است

وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ می‌چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است

وقتی بهار، وصله ناجور فصل‌هاست
وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است

وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است

وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است

وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزه یک پیامبر است

وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها
امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است

از من مخواه شعرِ تر، ای بی‌خبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است!

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرنده‌تر از تیغ خنجر است

این تخته‌پاره‌ها که با آن چنگ می‌زنید
ته‌مانده‌های زورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی‌ثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرر است

هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد
گرچه خطابه غزلم رو به آخر است

اما هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود، عَلَم گرفت

در عرصه ستیز، رجزخوان حق شدم
بر فرق شام تیره، عمود فلق شدم

مغموم و دل‌شکسته و رنجور و خسته‌ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته‌ام

پاییز بی‌کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است

دیگر بس است هرچه دوپهلو سروده‌ام
من ریزه‌خوار سفره ناکس نبوده‌ام

من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز!
من در طریق حیدر کرّارم ای عزیز!

من از دیار بیهقم، از نسل سربه‌دار
شمشیر آب‌دیده میدان کارزار

ای بیستون فاجعه، فرهاد می‌شوم
قبضه به دست تیشه فریاد می‌شوم

تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم

دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
گوش فلک ز ناله «بیداد» کر شود

در شهر هر چه می‌نگرم غیر درد نیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست

این‌جا نفس به حنجره انگار می‌شود
با صد زبان به کفر من اقرار می‌شود

با هر اذان صبح به گل‌دسته‌های شهر
هر روز دیو فاجهه بیدار می‌شود

این‌جا ز خوف خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار می‌شود

با ازدحام این همه شمشیر تشنه لب
هر روز روز واقعه تکرار می‌شود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر